اخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، تیموک، متربّد، گره پیشانی، دژبرو، ترش رو، بداخم، زوش، تندرو، سخت رو، بداغر، اخم رو، عبّاس، روترش، عبوس، عابس
اَخمو، کسی که اخم کند و چین بر ابرو انداخته و روی خود را درهم بکشد، تیموک، مُتَرَبِّد، گِرِه پیشانی، دُژبُرو، تُرش رو، بَداَخم، زوش، تُندرو، سَخت رو، بَداُغُر، اَخم رو، عَبّاس، روتُرش، عَبوس، عابِس
تک رو. تنهارونده. بی همراه: بت تنهانشین ماه تهی رو تهی از خویشتن تنها ز خسرو. نظامی. ، گمراه و منحرف از راه. (ناظم الاطباء) ، دست خالی رونده. روندۀ بی چیز. مسافر فقیر و تهیدست: نه بر مرد تهی رو هست باجی نه از ویرانه کس خواهد خراجی. نظامی. رجوع به تهی رفتن و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود، بیهوده سفرکننده. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره. دربدر. خانه بدوش. (فرهنگ فارسی ایضاً)
تک رو. تنهارونده. بی همراه: بت تنهانشین ماه تهی رو تهی از خویشتن تنها ز خسرو. نظامی. ، گمراه و منحرف از راه. (ناظم الاطباء) ، دست خالی رونده. روندۀ بی چیز. مسافر فقیر و تهیدست: نه بر مرد تهی رو هست باجی نه از ویرانه کس خواهد خراجی. نظامی. رجوع به تهی رفتن و تهی و دیگر ترکیبهای آن شود، بیهوده سفرکننده. (فرهنگ فارسی معین) ، آواره. دربدر. خانه بدوش. (فرهنگ فارسی ایضاً)
برهنه پای و بی کفش. (ناظم الاطباء). پابرهنه. پاپتی. حافی. برهنه پای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی. تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه جنگ. سعدی. رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود، جلد و شتابان. (ناظم الاطباء)
برهنه پای و بی کفش. (ناظم الاطباء). پابرهنه. پاپتی. حافی. برهنه پای. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : وهم تهی پای بسی ره نبشت هم ز درش دست تهی بازگشت. نظامی. تهی پای رفتن به از کفش تنگ بلای سفر به که در خانه جنگ. سعدی. رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود، جلد و شتابان. (ناظم الاطباء)
کنایه از کسی است که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند و آن را کم روی نیز خوانند. (انجمن آرا). کنایه از صاحب شرم و حیا. (آنندراج). مقابل سخت روی: دوستی گر دیده ام دانش، ز دشمن دیده ام چون تنک رویان ز من عیب مراپنهان نداشت. رضی دانش. ، کسی که بدون ابرام درخواست چیزی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنگ روی شود
کنایه از کسی است که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند و آن را کم روی نیز خوانند. (انجمن آرا). کنایه از صاحب شرم و حیا. (آنندراج). مقابل سخت روی: دوستی گر دیده ام دانش، ز دشمن دیده ام چون تنک رویان ز من عیب مراپنهان نداشت. رضی دانش. ، کسی که بدون ابرام درخواست چیزی کند. (ناظم الاطباء). رجوع به تنگ روی شود
کسی که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند. (فرهنگ رشیدی). کنایه از شخصی است که به اندک مبالغه مطلب بزرگی را قبول کند. (برهان). کسی که بدون ابرام درخواست کسی را قبول نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک روی شود، کنایه از بخیل و ممسک و ترشرو باشد. (انجمن آرا) : بنالید درویشی از ضعف حال بر تنگ رویی خداوند مال. سعدی (از انجمن آرا). ، باریک چهره. (ناظم الاطباء)
کسی که به اندک مبالغه از شرم سخن قبول کند. (فرهنگ رشیدی). کنایه از شخصی است که به اندک مبالغه مطلب بزرگی را قبول کند. (برهان). کسی که بدون ابرام درخواست کسی را قبول نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به تنک روی شود، کنایه از بخیل و ممسک و ترشرو باشد. (انجمن آرا) : بنالید درویشی از ضعف حال بر تنگ رویی خداوند مال. سعدی (از انجمن آرا). ، باریک چهره. (ناظم الاطباء)
تنبل و بیکار و هرزه گرد. (ناظم الاطباء) : خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد. خاقانی. دل پردرد تهی دو به دوائی نرسد خود دوا بر سر این درد مگر می نرسد. خاقانی
تنبل و بیکار و هرزه گرد. (ناظم الاطباء) : خود عالمی پر است که سلطان غلام اوست چون من تهی دوی به وصالش کجا رسد. خاقانی. دل پردرد تهی دو به دوائی نرسد خود دوا بر سر این درد مگر می نرسد. خاقانی